معنی جانور پوستی جنگلی
حل جدول
فارسی به عربی
لغت نامه دهخدا
پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.
آلوسیاه جنگلی
آلوسیاه جنگلی. [هَِ ج َ گ َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کامپوری.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به پوست. جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. -5 تنیلکاهل و سست.
کلاه پوستی
آنکه کلاه پوستی بر سر گذارد.
سیاه پوستی
سیاه بودن رنگ پوست بدن مقابل سفید پوستی.
فارسی به آلمانی
Heftig, Verrückt, Wild
فرهنگ معین
معادل ابجد
851